جدا مشو که مرا طاقت جدائی نیست
جفا مکن که جفا رسم دلربائی نیست ...... جدا مشو که مرا طاقت جدائی نیست
مدام آتش شوق تو در درون من ست ..... چنانکه یکدم از آن آتشم رهائی نیست
وفا نمودن و برگشتن و جفا کردن ......... طریق یاری و آئیــن دل ربائی نیست
ز عکس چهرهی خود چشم ما منور کن .... که دیده را جز از آن وجه روشنائی نیست
من از تو بوسه تمنی کجا توانم کرد؟ ........... چو گرد کوی توام زهرهی گدائی نیست
به سعی دولت وصلت نمیشود حاصل ....... محقق ست که دولت به جز عطائی نیست
عبید پیش کسانی که عشق میورزند ...... شب وصال کم از روز پادشاهی نیست
مدام آتش شوق تو در درون من ست ..... چنانکه یکدم از آن آتشم رهائی نیست
وفا نمودن و برگشتن و جفا کردن ......... طریق یاری و آئیــن دل ربائی نیست
ز عکس چهرهی خود چشم ما منور کن .... که دیده را جز از آن وجه روشنائی نیست
من از تو بوسه تمنی کجا توانم کرد؟ ........... چو گرد کوی توام زهرهی گدائی نیست
به سعی دولت وصلت نمیشود حاصل ....... محقق ست که دولت به جز عطائی نیست
عبید پیش کسانی که عشق میورزند ...... شب وصال کم از روز پادشاهی نیست
پ.ن: این شعر عبید زاکانی، فوق العاده ست... بیت بیت ش...
از اون موقع که یکی برام لینکش رو فرستاد (شاید حوالی اواخر آبان امسال) و خوندم، حظ بردم، تا همین الان...
فکر کن یکی این رو برات بخونه، حس خوبی داره... هعی...
از اون موقع که یکی برام لینکش رو فرستاد (شاید حوالی اواخر آبان امسال) و خوندم، حظ بردم، تا همین الان...
فکر کن یکی این رو برات بخونه، حس خوبی داره... هعی...
+ نوشته شده در بیست و پنجم آذر ۱۳۹۱ ساعت توسط خاتون
|